جدول جو
جدول جو

معنی آیینه زدا - جستجوی لغت در جدول جو

آیینه زدا(نَ / نِ زَ / زِ / زُ)
آیینه زدای. آینه افروز. صیقل. صاقل. صقّال. آنکه آینه روشن کند. روشنگر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیینه قدی
تصویر آیینه قدی
آیینهای که تمام قد و بالای انسان در آن دیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیینه دق
تصویر آیینه دق
کنایه از آیینه ای که چهرۀ شخص را نحیف و زرد و زار نشان بدهد
شخص عبوس و غمگین که دیدن چهرۀ او باعث حزن و اندوه شود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ دَ / دِ)
آینه دار:
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست.
حافظ.
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست.
حافظ.
، سرتراش. گرّای. سلمانی. حجّام. فصّاد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قاب آینه. آینه نیام:
دل را ز سینه در نظر دلستان برآر
آیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ قَدْدی)
رجوع به قدّی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ دِ)
قسمی آیینه که صورت بیننده را سخت زرد و بی اندام نماید.
- مثل آیینۀ دق، شخصی سخت عبوس. شخصی همیشه محزون و غمناک بچهره
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ زَ / زِ / زُ)
آینه زدای. صیقل. (زمخشری). صاقل. روشنگر. پرداخت کننده آینه. آینه افروز. صقّال. آنکه آینه روشن کند
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ/ زِ / زُ)
شغل آیینه زدای. روشن گری
لغت نامه دهخدا
آنکه آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن را در آن بینند، سر تراش سلمانی گرای دلاک حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه زدایی
تصویر آیینه زدایی
عمل آیینه زدای روشنگری، پیشه آیینه زدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه دان
تصویر آیینه دان
قاب آیینه آینه نیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه زدا
تصویر آینه زدا
آنکه آیینه را روشن کند صیقل آیینه افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه دق
تصویر آیینه دق
کنایه از شخص عبوس و غمگین نزار نما، کنایه از شخص عبوس و غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه دق
تصویر آیینه دق
((~ء دِ))
آیینه ای که چهره انسان را زرد و نحیف نشان دهد، کنایه از آدم عبوس و ترشرو
فرهنگ فارسی معین
کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند، سلمانی، آرایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیینه دق
تصویر آیینه دق
نزارنما
فرهنگ واژه فارسی سره